دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است ببر
راز این حلقه که در چهره ی او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد وگفت:
حلقه ی خوشبختی است , حلقهء زندگی است
همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت:دریغا که مرا
باز در معنی ان شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر ان حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که بامید وفای شوهر
بهدر رفت , هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای,این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است...