وقتـــی نخـــواستنـت...
آروم بـکــش کـنـــــار...!
غــــم انـگیـــــز اسـت اگـــر تـــو را نـخـــواهـــد؛
مســـخـره اســت اگـــر نفهمــــی؛
احــمقـــانـــه اســت اگــــر اصــرار کـنـــی ....
وقتـــی نخـــواستنـت...
آروم بـکــش کـنـــــار...!
غــــم انـگیـــــز اسـت اگـــر تـــو را نـخـــواهـــد؛
مســـخـره اســت اگـــر نفهمــــی؛
احــمقـــانـــه اســت اگــــر اصــرار کـنـــی ....
نـہ چشمانم را میبنـבҐ و نـہ گوش هایم را میگیرم…
میخواهم و ببینم و بشنوҐ تماҐ لحظـہ هاے نبوבنت را،تماҐ امیـב آمـבنت را…
آری،من اینجا،چشمانم را بـہ راـہ آمـבنت בوختـہ اҐ
و בر تلاطҐ لحظـہ ها گوش میـωـپارҐ بـہ آهنگ قـבҐ هایت،
هماטּ هایے ڪـہ براے بـہ هـــم رωـیـבטּ برمیـבاری…
امیـב آمـבنت تماҐ لحظـہ هایم را پر میڪنـב،
عطر نفـω هایت בر ذهنم میپیچـב و من اما،
آنقـבر نزבیڪ مے بینمت ڪـہ گرمے آغوشت،هرҐ نفـω هایت،لذت بوωــہ هایت و حتے نوازش هایت را حـω میڪنم…
בورے و בیر میشوב ڪـہ بیایے میـבانم
اما آنقـבر نزבیڪ مے בانمت ڪـہ گویے هرلحظـہ با منی،
اینجا ڪنار من،
בر واج واج ڪلماتم حتی…
مے آیی،میـבانم…
آنقـבر منتظر میمانم تا چشمهایم نویـב آمـבنت را بـہ قلبم بـבهنـב،
منبع:
1ehsas
پاییز از ᓗـوالے ᓗـوصلـہ ات ڪـہ بگذرב
من زرב مے شوҐ و
تا ڪفش هاے رفتنت جفت مے شوב
غریب مے مانҐ و
نیلوفرانـہ בوωـتت בارҐ
نـہ مثل مرבمے ڪـہ عشق را
از روے غریزہ نشخوار مے ڪننـב
من בرωـت مثل خوבҐ
هنوز و همیشـہ
בوωـتت בارҐ
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانــ ـه ام , مســـتم
باز می لرزد دلــــ ــــــــــم , دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های , نخراشی به غفلت گونه ام را , تیغ
های , نپریشی صفای زلفکـــ ـــم را , دستــــ
آبرویم را نریزی , دل
لحظه ی دیدار نزدیک است...
آدم سر کار باشه ، اما سربار نباشه !
آدم بیکار باشه ، اما بی عار نباشه !
آدم بی کس باشه ، اما ناکس نباشه !
آدم بی صفا باشه ، اما بی وفا نباشه !
... ... آدم دلتنگ باشه ، اما دل سنگ نباشه !
خلاصه کنم ...
ایستاده ام تنها پشت میله های خاطرات دیروز
این جا انگشت هایم را می شمارم
یک دو سه
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانی ات را ثابت کنی ولی نفهمیدی که
من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی و من
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش هنوز هم
قافیه را به چشمان تو می بازم
مطمئن باش
بچه ها مامان بزرگم رفت ,رفت پیش شوهرشرفت پیش خدا
از بس ازدیروز گریه کردم چشمام داره میسوزه
دیگه بیشتر از نمیدونم چی بگم
خدا رحمتش کنه الان هم به زور تونستم بیام به سایت و بنویسم
خیلی دلتنگشم خیلی...
دلتنگ کودکی ام
یادش بخیر!
قهر میکردیم تا قیامت
ولحظه ای بعد قیامت میشد....
نوشت سرنوشت مرا
ازاد در قفس
عاشق بدون هم نفس
کی شوم رها از این سر نوشت بلا
پرواز کن ای سرنوشت شوم
این چه عذابیست خدای من
تنهایی,دلتنگی و اسارت
رهایم کن ای سرنوشت تلخ
رهایم کن...
دور دست خاطره ها
انشب کنار پنجره,تنها کنار عکس
دریا کشیده بود خودش را کنار عکس
دریا رسیده بود لب اسمان او
وقتی که بود محو تماشا کنار عکس
دریا دوید و پنجره هایش که بسته بود
شد ناگهان چو عقده او,(وا) کنار عکس
دریا دوید و پنجره هایش وسیع شد
دریا دوید و دید خودش را کنار عکس
باران گرفته بود,و تا رد شدبهار
دامن گرفته بود به بالا کنار عکس
باران گرفته بود و زمان ایستاده بود
در چار چوب قاب شدن ها کنار عکس
دنیا وفا نکرد و بهار تورا گرفت
از چشم های ابی تو کنار عکس
دنیا وفا نکرد و پدر,رفت ورفت ورفت
تا دور دست خاطره ها _ تا کنار عکس _