loading...
ᓆــᓄـــــ ❤ـــــار ωــــــرنـפּـشتـــ ❤ـــــ...
haniyeh بازدید : 1008 1393/11/21 نظرات (16)

 

 


  باراטּ باش وببار! 
  
   
  
     نـωـیم باش و شروع بـہ وزیدטּ ڪن! 
  
   
  
    ترانـہ اے باش واهنگ مهربانے بنواز! 
  
   
  
     بالهایت را بگـωـتراטּ براے اناטּ ڪـہ نـہ امیدے دارند و نـہ ارزویے و 
  
   
  
     گاهے هم چترے باش 
  
   
  
    براے ωـایـہ هاے ωـیاه دلشڪـωـتگے و تنهایی...

---

haniyeh بازدید : 736 1393/10/17 نظرات (13)

خوشحال میشم اگه به این وبم سر بزنین

 

 

www.haniyehyek.blogfa.com

 

وب خودمه چند ماهی بود آپ نمی کردم 

ولی تازه آپ کردم 

یه سر اگه بزنین بد نمیشه

 

haniyeh بازدید : 464 1393/09/08 نظرات (12)

 

جای من خالی است

 

جای من در عشق

 

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

 

جای من در شوق تابستانی آن چشم

 

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

 

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

 

جای من خالی است

 

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟

 

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟...

 

haniyeh بازدید : 491 1393/08/08 نظرات (10)

 



باز محرم آمد و صد شور و نوا


 

باز محرم شد و صد ناله و آه


 

باز محرم ، ماه خون و قیام


 

باز محرم ، موسم عشق و خدا


 

باز محرم ، ماه صد ناله و آه


 

باز محرم، یاد عباس و علی و نی نوا


 

باز محرم ، باز خون حسین


 

باز محرم ، باز شور حسین


 

باز محرم ، یاد طفلان صغیر


 

باز محرم ، یاد زینب، دخت علی


 

باز محرم ، یاد مردی و عشق


 

باز محرم ، باز یاد مردان خدا


 

 باز محرم ، منجی امر خدا

                         

       باز محرم ، نهی شیطان بزرگ


 

باز محرم ، آه جانسوز نی نوا


 

باز محرم ،موسم عشق و وفا


 

باز محرم ، آزمون کبریا


باز محرم ، سنجش انسان و خاک


 

باز محرم ، با همه ایل و تبار

 

 

باز محرم ، سوزش آب و نوا

 

 

   باز محرم ، با مهر و وفا

            

   باز محرم ، باز گلوی بریده، تشنه لب

 

 

باز محرم ، باز ایثار و گذشت

 

 

باز محرم ، باز عباس و هفتاد و دو تن

 

 

باز محرم ، آن تشنه ی روح خدا

 

 

باز محرم ، تپش قلب خدا

 

 

باز محرم ، جوشش خون به رگ تشنه لبان

 

 

باز محرم ،موسم عهد زمین با کبریا

 

 

باز محرم ، شور مردان خدا

 

 

باز محرم ، نهی منکر امر معروف به خدا

 

 

باز محرم ،  عهد با خدای لا یزال

 

 

باز محرم ، پیمان  با فرزند رسول

 

 

باز محرم ، یاد دوستان شهید

 

 

باز محرم ، یاد یاران قدیم

 

 

باز محرم ،انس با قرآن مجید

 

 

باز محرم ، یاری دستان یتیم

 

 

باز محرم ، چشمانی با التماس آب

 

 

باز محرم ، لب تشنه بر رود روان

 

باز محرم ، شب به شب بانگ اذان


 

باز محرم ، سر بریده حق برنیزه ی تیز

 

 

باز محرم ، روز تاسوعای  خون و آب

 

 

باز محرم ، روز عاشورا ، روز مردان خدا

 

 

 

 

شعر: محمد نجاردزفولي


 

 

 


 

 

 ماه محرم ,ماه عاشقانه حسین

 

امیدوارم که هر چی دعاکردین قبول باشه


 

 


 

haniyeh بازدید : 459 1393/08/07 نظرات (7)

 

 

 

اي ماه تو هم بیا و ببین ، افتاده عمو جون روي زمین


 

دیدی چه خاكی شد برسرم ، وقتشه كه به ميدون من برم



عمه صدا می زنه سوی مقتل(قتلگاه) نرو تو رو خدا عبدالله



زیر بارش تیغ و نیزه ها حسین همش(فرياد ميزنه) می گه نیا عبدالله

haniyeh بازدید : 549 1393/06/21 نظرات (22)



میـבانم بعـב هر خنـבه ے من 
  
 گریـہ اے طولانیـωـت! 
  
 من پـس از هر خنـבه خوב مے ترωـم 
  
 ڪـہ בگر اشڪ نـבارم ڪـہ رها ωـازم 
  
 وבر نوبت خنـבه ے בیگر باشم! 
  
haniyeh بازدید : 835 1393/06/13 نظرات (44)

متاسفم اگه دم به دقیقه هی  قالب رو عوض می کنم

 

اخه اصلا از قالبا خوشم نمیاد یه جورایی دلگیرند

 

بازم sorry

haniyeh بازدید : 216 1393/06/02 نظرات (8)

 

 

 

 

 

 

 

 

ا

 

 

 

ایــنــــــــو بدونکه تو دنیـــ‌ا یه قــــــ ـــلـــبهست


که فقط بخاطـ ـــــــر تو می تپه


اونم قلــــب خودتــــه.......

haniyeh بازدید : 172 1393/05/11 نظرات (2)

 

 

یکی از بزرگترین دردسرای پسرا اینه که
یکی از مخاطبین خاصش ته ریش دوست داشته باشه و اون یکی ۳تیغه
اصن نابود میکنه آدمو …
.
.
.
قیافهٔ ساقه طلایی یه جوریه که انگار زیر دست ناپدری بزرگ شده
.
.
.
امروز بالاخره تکلیف خودمو روشن کردم
لامصب عجب نوری داره
.
.
.
از عجایب زنها اینه که
مجتمع های تجاری رو طبقه به طبقه و مغازه به مغازه میگردن
بعد که از خرید میان برن خونه میگن :
“اووووه ماشین چقدر دوره”
.
.
.
وقتی آدم از خاکـــــــــــــه
تعجبی نداره که
کرم داشته باشه
.
.
.
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﮔﺸﻮ ﺯﺩﻩ
ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ

.

.
.
اگه توی المپیک رشته ی دانلود استقامت وجود داشت،
الان یه طلا داشتیم
.

.
.
دیروز رفتم آزمایش بدم
پولش شده سیصدو بیست هزار تومن
به بابام که گفتم میگه فقط اگه تو چیزیت نباشه من میدونمو تو
.
.
.
خانوما اگه شک داشتید که شوهرتون بهتون خیانت میکنه و به کسی بدبین بودید
شوهرتون رو ببرید نزدیک خونه ی طرف ببینید وای فایش کانکت میشه یا نه!
.
.
.
گودزیلامون ازکلاس زبان اومد رفت دستشویی
بعدچنددقیقه میگم چیکارمیکنی اون تو ؟
میگه : i am reading
.
.
.
ساده لوحا فک میکنن کتاب خریدن اوج روشنفکریه !
ولی مرحله ی بالاتری هم هست
که کتاب نمیخری تا به قطع درختان کمک نکرده باشی
ما اونجاییم بعــــــله آقا
.
.
.
قوانین رانندگی در ایران:
اول نیسان میره، بعد من، بعد هرکی تونست .

 

.
.
هر کی بوده آشنا بوده چیست ؟
دیالوگ ایرانیان در مواجهه با خانه دزد زده
.
.
.
پشه کلا ۱۴ﺳﺎﻋﺖ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ
ولی ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ۱۴ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺮﻩ ﭘﺎﺭﮎ ، ﺑﺮﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ، ﺑﺮﻩ ﺍﺳﮑﯽ
ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ منو ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﻪ !!
بدبخت خسران دیده
.
.
.
عاغا چرا میگیم پشت کامپیوتر نشستیم
در حالی که واقعا جلوی کامپیوتر نشستیم

haniyeh بازدید : 169 1393/05/02 نظرات (3)

 

من یک دختــــــرم...

نگاه به صدا و بدن ظریفم نکن!!

اگر بخواهم؛

تمام هویت مردانه ات را به اتش خواهم کشید




من یک دخترم:با احساسات دخترانه ... سختم نکنید!

من یک دخترم:مهربانم ... سنگم نکنید!

من یک دخترم:ساده ام ... پیچیده ام نکنید!

من یک دخترم:عشق واندیشه درجانم است...مسخره ام نکنید!

 


haniyeh بازدید : 173 1392/09/23 نظرات (0)

 

 

به سلامتـــی خودم کــه از پـشـــــــت خـنجر خوردم


برگشتم و گفتم


بیخیال رفیــق ، میدونم نشنـــــاختی ...!

.

.

.

.

 

 
نمی بینی سکـــــــــوت کرده ام ؟

راضی هستم فقط زودتر برو ؛ بدرقـــــه ات هم آب دهانم !.
.
.
.
.
 
جواب یه حرفایی فقــــط یه نفس عمیقه . . . !!.
 
.
.
.
.
.

چرا بگم بسلامتي...


لعنت به اوني که بهم نگفت با بقيه فرق داره..هيچوقت...



ولي بهـــــــــــــم ثابت کرد......

 


 
haniyeh بازدید : 137 1392/09/04 نظرات (1)

ظاهر زیبا

 

فقط چند سال

 

دوام می اورد اما

 

شخصیت زیبا

 

یک عمر!!

haniyeh بازدید : 134 1392/09/01 نظرات (0)

 

در بازی زندگی ..

 

انسان درابتدا گول خور است و در پایان گول زن

 

به عبارت دیگر ... او بره به دنیا می اید , روباه از دنیا می رود!!!

 

 

                                                                       

 

haniyeh بازدید : 142 1392/09/01 نظرات (2)

 

الان دیگه هر چی اهنگ گوش میدم

 

واقعا فکر میکنم  که شکست عشقی خوردمو خودم نمیدونم

 

حالا با کیشو نمیدونم والله

 

هر کی نظر منو میپسنده

 

با نظر هاش حمایتم کنه

 

 

منتظرتونممممممممممممممممممممممم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

haniyeh بازدید : 144 1392/08/28 نظرات (0)

 

من یه پسرم… یاد گرفته ام وقتی “بغض” میکنم ،


  وقتی “اشک” میریزم…


  منتظر هیچ دستی نباشم

 

و...

 

وقتی “زمین” خوردم ،


  خودم بلند شم…


  چون میدونم  همه رهگذرند...!


haniyeh بازدید : 165 1392/08/27 نظرات (0)

jomlax-love (2)

 

نوشت سرنوشت مرا

 

ازاد در قفس

 

عاشق بدون هم نفس

 

کی شوم رها از این سر نوشت بلا

 

پرواز کن ای سرنوشت شوم

 

این چه عذابیست خدای من

 

تنهایی,دلتنگی و اسارت

 

رهایم کن ای سرنوشت تلخ

 

رهایم کن...

haniyeh بازدید : 174 1392/08/23 نظرات (0)

 

مردانگی ات را

 

باشکستن دل دختری

 

ثابت نکن

 

مردانگی ات را

 

با غرور بی اندازه ات ... ... ... ...

 

به دختری که عاشق توست

 

ثابت نکن

 

مردانگی را

 

زمانی میتوانی نشان دهی

 

که دختری

 

با تمام تنهایی اش

 

به تو تکیه کرده

 

که دختری

 

با تکیه به غرور تو

 

به قدرت تو

 

در این دنیای پر از نامردی

 

... ... ... قدم برمیدارد

 

 

haniyeh بازدید : 168 1392/08/23 نظرات (0)
مي ترسم که عمر مجال دوباره ديدنت را ندهد.

اشکم سرازير ازحسرت روزهاي هدر رفته است .

اگر آمدي ونشاني من به گورستان شهر بود .

فقط .... خوبيهايم را به خاطر آور
haniyeh بازدید : 136 1392/08/20 نظرات (0)

 

دنـــــیـــــــا :


بازی هایت را سرم درآوردی

 

گرفتنی ها را گرفتی

 

دادنی ها را ندادی

 

حسرت ها را کاشتی

 

زخم ها را زدی

 

دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …

 

محتاج یک خواب بی بیدارم..

haniyeh بازدید : 159 1392/08/20 نظرات (0)

 


در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.


یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.


تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود.


اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.


و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.


آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند.


از همسر ...


خانواده و ...


هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست


و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.


بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن


حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.



این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت.


مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان


با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.


درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود


و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد.


همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم


اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.


روزها و هفته ها سپری شد.


یک روز صبح ...


پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم


بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.


پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان


خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.


مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.


پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.


آن مرد به آرامی و با درد بسیار ...


خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.


بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.


در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد.


مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم


اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟


پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.


آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."

 

 

 

 

 

 

haniyeh بازدید : 142 1392/08/19 نظرات (0)
 
 
 
 

خدا...

 
سه حرف بیشتر ندارد
 
ولی برای پر کردن تنهایی حرف نداره
 
 
haniyeh بازدید : 162 1392/08/19 نظرات (0)

 

 

 

توی یه موزه معروف سنگ های مرمر کف پوش شده بود , مجسمه

 

بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دور و نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن .

 

 

و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه !

 

 

یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود ؛

 

با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت :

 

 

 

 

" این ؛ منصفانه نیست !

 

 

چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین کنن ؟!

 

 

 

مگه یادت نیست ؟!

 

 

 

ما هر دومون توی یه معدن بودیم , مگه نه ؟

 

 

 

این عادلانه نیست !

 

 

 

من خیلی شاکیم ! "

 

 

 

مجسمه لبخندی زد و آروم گفت :

 

 

 

" یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه , چقدر سرسختی و مقاومت کردی ؟ "

 

 

 

سنگ پاسخ داد :

 

 

 

" آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند . "

 

 

 

آخه گمون کردم می خواد آزارم بده .

 

 

 

آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم . "

 

 

 

و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که :

 

 

 

" ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه .

 

 

 

به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .

 

 

 

به طور حتم در پی این رنج ؛ گنجی هست .

 

 

 

پس بهش گفتم :

 

 

 

" هرچی میخوای ضربه بزن ؛ بتراش و صیقل بده ! "

 

 

 

و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم .

 

 

 

و هر چی بیشتر می شدن ؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم !

 

 

 

پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که

 

چرا روی تو پا میذارن و بی توجه عبور می کنن

 

 

 

آره عزیز دلم ! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به من و تو .

 

 

 

و ... یادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشیم که

 

خودمون هم نمی تونیم از الان باور و تصور کنیم .

 

 

 

پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی سلام

 

کنیم و بگیم : خوش اومدی و از خودمون بپرسیم :

 

 

 

 

" این بار اون لطیف بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "

 

 

 

 

 

haniyeh بازدید : 149 1392/08/19 نظرات (0)





خدایــــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــــــــا . . .

وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،

نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛

و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .

پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،

تا تمام آشفتگی ها و سردرگمي هايم ،

در حضور امن و گرمِ تو ،

به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .

______________________________________________

 

 

 
 
haniyeh بازدید : 139 1392/08/19 نظرات (0)

 

  

توی زندگی


 

خودتو برای دیگران اروم ورق بزن

 

   چون....

 

   اگه تموم بشی میرن سراغ یکی دیگه

 

 

haniyeh بازدید : 160 1392/08/17 نظرات (0)

 

یکی از صبح‌های سرد دی ماه سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت.
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا

دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد.

او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولونیست، نخستین پولش را دریافت کرد.

یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.


۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش

با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را

محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد،

به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید.


چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها

بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.


۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بی‌توقف می‌نواخت.


تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.


بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.


ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد.


یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.


هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او

«سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.
او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده،

با ویولن‌اش که ۳۵ میلیون تومان می‌ارزید، نواخته بود.
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد

کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش 100 هزار تومان بود.
این یک داستان واقعی است.
روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی

با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که

سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.


سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند:

 

در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از

دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟


به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟


در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان

تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)


و نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود: اگر ما یک لحظه وقت

برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که

در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده

با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …


پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده ایم؟

 

haniyeh بازدید : 146 1392/08/17 نظرات (0)

دقت کردین بعضی وقت ها پشه ها جایی ازمون رو نیش میزنن،
که خودمون هم نمیدونستیم همچین جایی داریم ؟
:)
.
.
.
.
هورمونی هست به نامِ هورمون “که چی بشه” که گند میزنه به هورمون “اراده”
.
.
.
.
یکی از سوالاتی که الان ذهن منو ۸بانده آسفالت کرده اینه که،
چرا لنز دوربین دایره س ولی عکسی که میگیره مربعه ؟
.
.
.
.
این دنیا ارزش نداره خودتو اذیت نکـن ؛
جاش بقیه رو اذیت کن یَک حالی میده
:D
.
.
.
.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺳﻬﯿﻞ ﺑﻮﺩ
ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺳﻤﺶ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻪ ﻓﮏ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻦ :
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﺳﻬﯿﻞ ﺷﺪﯼ
:D
.
.
.
.
لامصب اونقدی که تو کارای من گره هست تو فرش شفقی تبریز نیست :|
.
.
.
.
سوال ریاضی ۹۲
ﻗﺪ : ۱۴۵ ؛ ﻭﺯﻥ : ۴۳ KG (ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ی ﮐﯿﻠﯿﭙﺲ ﺭﺍ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ)
۲ﻧﻤﺮﻩ

 

 


 

نظرررررررررررررررررررر بدین پلیز

 

 

haniyeh بازدید : 157 1392/08/16 نظرات (0)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کبوتر , با آن پاهای پر اندود

 

 

 

 

با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش

 

اوج می گرفت و شاد از آزادی اش

 

بالا و پایین می رفت در آسمان آبی

 

بالا , پایین

 

صدای بر هم خوردن بالش

گوشنواز بود و آرام بخش

 

پرپرپرپر ... پرپرپرپر

 

کبوتر , بی پروا و گستاخ

 

در فرودی بی مهابا و شتابان

 

با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی

 

تق ...

 

تماشایش هم درد داشت

 

اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت

 

ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم

 

بزرگ می شود و کاری تر

 

درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود

 

اینکه کسی می گوید :

 

- می فهمم .

 

شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر

 

کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان

 

دو بالش باز و سرش تابیده به عقب

 

سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای

 

ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان

 

را می کوبد به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان ,

 

بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست ,

 

چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ...

 

قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر

 

به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف

 

چشمانش دو دو می زد

 

بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد

 

گردنش تا خورد به عقب

 

انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند

 

عقب عقب رفت

 

قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان

 

چکید روی زمین

 

تالاپ ....

 

به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند

 

بق بقو ... بق بقو

 

پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال

 

آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم

 

آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد

 

اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها

 

تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست

 

گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم

 

و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود

 

کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود

 

لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان

 

شاد و بی پروا و آزاد

 

چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟

 

زندگی همین است

 

چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی

 

تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد

 

عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی

 

از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود

 

ساده و سخت

 

گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون

 

چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند

 

دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین

 

و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی

 

همیشه اینطور شروع می شود

 

خسته و نحیف و نومید افتاده ای که کسی از در می آید

 

با لبخندی و واژه هایی عطر آلود

 

تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت

 

و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود

 

با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی

 

گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد

 

کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم

 

گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند

 

تمام می شود

 

گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن ,

 

و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک

 

ساعتی بعد هم هیچ

 

هیچ هم بر جای نمی ماند

 

کدام مقصرند ؟

 

کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟

 

یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟

 

و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟

 

به راستی که هیچکدامشان

 

زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست

 

که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت

 

...

 

haniyeh بازدید : 168 1392/08/16 نظرات (0)
 


من از نسل ليلیی ام...

 

 

من از جنس شيـــــرينم...

 

 

 

من دختـــــرم...

 

 

 

با تمام حساسيتــــــ هايــــ دختــــرانه ام...

 

 

 

با تلنگريـــــ بارانيــــــ ميشوم...

 

 

 

با جمله ايــــــ رام ميشـــوم...

 

 

 

با کلمه ايــــــ عاشق ميشــــوم...

 

 

 

با فرياديــــــ ميشــــکنم...

 

 

 

با پشتــــــ کردنيــــــ ويران ميـــــشوم...

 

 

 

به راحتيـــــ وابستــــه ميشوم...

 

 

 

با پيروزيـــــــ به اوج ميــــــرسم...

 

 

 

هنوز هم با عروسکـــــ هايــــم حرفـــــ ميزنم...

 

 

 

هنوز هم برايـــــشان لالاييـــــ ميخوانم...

 

 

 

هنوز هم با مداد رنگيـــــ خانه ي رويا هايــــم را به تصويــــــر ميکـــــشم...

 

 

 

من دختـــــرم...

 

 

 

پــــر از راز...

 

 

 

هرگز مرا نخواهيـــــ دانستـــــ ...

 

 

 

هرگز سر چشمـــــه ي اشکهايـــــم را نميابيـــــــ ...

 

 

 

هرگز مرا نميفهميـــــ ...

 

 

 

مگر از نســـــلم باشيـــــ ...

 

 

 

مگر از جنســــم باشيـــــــ ...

 

 

 

 

 


اقا خانوم اصن اگه نظر ندین من یکی که راضی نیستم....

 

 

 

 

haniyeh بازدید : 158 1392/08/16 نظرات (1)

اول بخون بعد نظر بده یاااااااااااااادت نره ها....
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻮﻣﻬﺎ ...

ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺧﺘﺮ 22 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻃﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎ ﻓﯿﺴﺒﻮﮐﺶ

 ﮐﻪ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﻧﺰﯾﮏ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﺵ ، ﺑﻪ ﯾﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥﻋﻮ ﻣﯿﺸﻪ،

 

ﺷﺐ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﻩ ﯾﮑﯽ ﯾﮕﻪ ﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﺧﺘﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯿﺸﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﺮ.

 

ﻟﯽ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯﯾﻨﮑﻪ ﺍﻭﻥﺭﻭﺯﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻧﻪ ..
 
.
ﺧﺘﺮﻫﺎ ﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻧﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ

ﭘﻼ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻧﺰﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺟﻔﺘﺸﻮﺭﻭ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮ .

ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺪﺍﺭﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻐﻠﯽ ﮐﻪ ﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭﯾﺪﻩ ﺑﻮ ﺑﻪ ﭘﻠﯿﺲ ﻋﻠﺖ ﺣﺎﺛﻪ

 

ﺭﻭﯾﻨﻄﻮ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﻪ : ﺧﺘﺮﻫﺎ ﮐﻠﯿﭙﺴﺸﻮ ﺑﻪ ﮐﻞ ﺑﺮ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﻩ ﺑﻮ.

 

ﮔﻪ ﻏﯿﺮﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﯾﮕﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﯾﻦ ﻓﺠﺎﯾﻊ ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ


haniyeh بازدید : 161 1392/08/15 نظرات (0)


وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...


صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم


سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم


رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی


وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..


بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری


بعد از کارت زود بیا خونه

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .


باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری


تو درسها به بچه مون کمک کنی

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که


دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی


بهم نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد


بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...


وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم


در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم


من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من


نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود


وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی


که من رو دوست داری..


نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید



haniyeh بازدید : 126 1392/08/15 نظرات (0)



وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه


دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .


به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه .


اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .


آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست .


من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه.


من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.


تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.


آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.


بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ،


خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .


روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد.


گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .


من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون


برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم


درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم.


جشن به پایان رسید .


من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم


به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.


آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل


من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ،


به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .


یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه


بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید


من به اون نگاه می کردم که درست مثل


فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره


میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.


اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم


قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ،


با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی


با وقار خاص و آروم گفت تو


بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه

من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم

اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت ...

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من


رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده


فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه

دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته

این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود.

آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که


بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.


من عاشقش هستم.

اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه


آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….


ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

 


haniyeh بازدید : 134 1392/08/12 نظرات (0)

 


پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…


ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…

اولاش نمی خواستیم بدونیم…

با خودمون می گفتیم…

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…

بچه می خوایم چی کار؟…

در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…

اگه مشکل از من باشه …

تو چی کار می کنی؟…

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…

خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟ گفت:من؟

گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟…

فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد

خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید…

اگه واقعا عیب از من بود چی؟…

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…

هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…

بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…

اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید…

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست…

بالاخره اون روز رسید…

علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…

دستام مثل بید می لرزید…

داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…

اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…

اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود…

یا از خوشحالی…

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد…

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…

بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…

من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم


اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…


گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟

گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا


یه دل سیر گریه کنم…


اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد


برام و گفت می خوام طلاقت بدم…


یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…


بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم…


دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به


حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…


حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم

لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…

برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…

چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…


دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم…


وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • کاشت ابرو
  • کلش رویال
  • طراحی سایت
  • ثبت آگهی رایگان
  • دانلود پروژه و پایان نامه
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود فیلم
  • دانلود مقاله
  • دانلود مقاله
  • دانلود مقاله
  • خريد لباس زنانه
  • دانلود جدید ترین آهنگ ها
  • تصفیه آب معصومی
  • عکس نوشته عاشقانه
  • خرید ساعت مچی
  • دانلود آهنگ جدید
  • فراسیون
  • دانلود فیلم و موزیک ویدیوی هندی
  • فروش آپارتمان
  • تراکتور کمباین نیوهلند
  • تشک
  • خرید اینترنتی لباس زنانه
  • تور لحظه آخری
  • تور کیش
  • دستگاه بسته بندی
  • دانلود رايگان فيلم
  • نمايندگي شارپ
  • خريد vpn
  • خريد vpn
  • خريد vpn
  • افزایش قد
  • کانکس
  • لوازم جانبی موبایل
  • دانلود آهنگ جدید شادمهر عقیلی وارث
  • تور ترکیه
  • تشریفات مجالس
  • سایت تفریحی
  • تشریفات
  • طراحی سایت در اصفهان
  • تور ترکیه
  • اتوماسیون اداری
  • مشاور بازاریابی
  • مشاور تبلیغات
  • خرید فالوور اینستاگرام
  • دانلود آهنگ
  • دانلود آهنگ جدید
  • خرید بازی
  • فروش دوربین مداربسته
  • ترخیص کالا از گمرک
  • شرکت حفاظتی و مراقبتی
  • مدل مانتو 95
  • خرید vpn
  • آگهی رایگان
  • خرید وی پی ان
  • پنل تلگرام
  • تبلیغات در تلگرام
  • دانلود آهنگ جدید
  • خدمات کامپیوتری
  • تدریس خصوصی
  • ساعت مچی
  • دانلود فیلم اموزشی
  • لوازم یدکی هیوندای
  • عکس جدید بازیگران
  • Trek Damavand Iran
  • دانلود آهنگ جدید
  • مشاوره آنلاین
  • چای سبز
  • اورانوس
  • ساخت وب سایت رایگان
  • فروش بک لینک
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود آهنگ جدید
  • پرینتر سه بعدی جواهر سازی
  • پرینتر سه بعدی طلا سازی
  • پرینتر سه بعدی پراجت 1200
  • پرینتر سه بعدی
  • اسکنر سه بعدی Sense
  • دیوارپوش
  • درب ضد سرقت
  • کاغذ دیواری
  • مزون عروس
  • مجله اینترنتی
  • دانلود آهنگ
  • تولید و فروش جالباسی و رخت آویز
  • the bitter truthحقیقت تلخ(shimajoon)
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 214
  • کل نظرات : 791
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 190
  • باردید دیروز : 210
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,366
  • بازدید ماه : 1,307
  • بازدید سال : 14,798
  • بازدید کلی : 142,718
  • کدهای اختصاصی