دوستان واقعی پشت سر هم غیبت نمیکنن
بلکه باهم پشت سر دیگران غیبت میکنند !
.
.
.
یه بز هم دورو برمون نیست بهش ثابت کنیم چه علف شیرینی هستیم !
.
.
.
یه مرز باریکى هست بین رُک بودن و بى شعورى ، که متأسفانه همه با افتخار ردش میکنن !
.
.
.
یارو واسه بچه شش ساله ش تبلت خریده ، بعد دو روز بچه هه تبلتو انداخته تو وان حموم
بچه شو دعوا نکرده که تو روحیه بچش اثر منفی نذاره ! :|
منم سوم ابتدایی بودم
خط کش چوبی سی سانتی بابام رو بردم مدرسه ، ازم بلند کردن
آقام بعد یه هفته با وساطتت بزرگای فامیل رام داد تو خونه
والا روحیه توله سگ بیشتر از ما ارج و قرب داشت!
.
.
.
ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻮﻫﺮ ﺁﯾﻨﺪﻡ :
ﻣﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺷﻌﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ
ﺷﻤﺎ ﺑﮕﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻗﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ دکتر میلیاردر ﺍﺳﺖ !؟
O.o
.
.
.
آخه این چه وضعشه ؟
شلوار پاره مُده لباس پاره مده پیرهن پاره مده
اون وقت من این همه جوراب پاره دارم مد نیست
دوستان بیایید با دست به دست هم دهیم به مهر جوراب پاره را کنیم مد مهر !
.
.
.
انقد که بعضى آدما بیشعورن ، خود بیشعور انقد نیست !
نمیخواد زیاد دقت کنی ، فقط بدون حرف سنگینیه :|
.
.
.
ﺩﺧﺘﺮ داییم ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ :
ﭼﺮﺍ ﺍﯼ ﺩﯼ ﺍﺱ ﺍﻝ ﻣﻦ ﻧﯿﻤﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ؟ ﺑﺶ ﻣﯿﮕﻢ : ﮐﺪﻭﻡ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭﺷﻨﻪ ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻭ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ :))
.
.
.
دقت کردین هر وقت پول خرد نداشته باشین
سوار تاکسی شیم، حتما راننده تاکسی
با یه مسافر دیگه که قبل از ما پیاده میشه سر پول خرد بحث شون می شه ؟ :|
.
توی سایتی نظر سنجی گذاشته بودن پرسیده بودن :
“کدوم سوغاتی از کدوم شهر رو خیلی دوست دارید ؟
اکثر اونایی که شرکت کرده بودن زده بودن
“ LCD از بانه ” یعنی من عااااشق این هموطنانمونم !
.
.
.
.
.
تنها پیشگیریه مفیدی که ما ایرانیا تو زندگیمون میکنیم
پر کردن آفتابست که یوقت تو توالت گیر نکنیم بدبخت شیم !
.
چرا اسم همه خمیردندونها دخترونه است؟
«پونه»، «نسیم»…
خب یه خمیردندون «سعید» هم بزنند… یا «فرزاد»
.
ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﻟﺒﻮ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﯾﻬﻮ بابام ﺍﻭﻣﺪ ﻣﺎﺭﻭ ﺩﯾﺪ !
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻧﻢ یه ﭼﻨﮕﺎﻝ ﮔﺮﻓﺖ دستشو ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺎﻣﺎ ﻟﺒﻮ ﺧﻮﺭﺩ!
چیه فک کردی ما از اوناشیم ؟
برو از خدا بترس
ﺗﺴﺒﯿﺤﻪ ﻣﻦ ﮐﻮ؟
کی ورش داشته ؟؟
.
ما یه مزیت خیلی خوبی که داریم اینه که
وقتی که بزرگ شدیم ، و به مامان و بابا تبدیل شدیم
سر زده رفتیم تو اتاق بچمون و دیدیم داره به صفحه دسکتاپ خیره میشه
یکی میکوبیم پس کلش
میگیم کره سگ بیار بالا ببینم چی داشتی میدیدی ^.^
.
آشپزی سخته
ولی میتونین با خلاقیت های کوچیک این کار رو برای خودتون به لذت تبدیل کنین
مثلا من ﺩﯾﺮﻭﺯ ماستو خیار رو بدون خیار درست کردم خیلی هم خوب شد ^.^
.
.
ﺑﻀﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺭﮊﺍﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﯾﻨﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺭﻣﺰﺵ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﺖ ﻛﻪ
ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺣﺴﺮﺕ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﻗﺒﻼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﻧﻜﺮﺩﻡ !
.
.
.
به لقمان گفتند : ادب از که آموختی ؟
حرفهایی زد که اگه بگم عمراً تو راد اس ام اس چاپ شه !
خیلی عصبانی بود معلوم بود شاکی شده از سوالم...
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند
شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات.
روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است.
بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.
اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت
تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.
در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش در حال
گذشتن از آنجا بود کمک خواست.
“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”
ثروت جواب داد:
“نه نمی توانم، مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
من هیچ جایی برای تو ندارم.”
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.
“غرور لطفاً به من کمک کن.”
“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.
“غم لطفاً مرا با خود ببر.”
“آه عشق. آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در
خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدایی شنید:
“بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”
صدای یک بزرگتر بود. عشق آن قدر خوشحال شد که
حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد.
هنگامیکه به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:
” چه کسی به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: “او زمان بود.”
“زمان؟! اما چرا به من کمک کرد؟”
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
“چون تنها زمان , بزرگی عشق را درک می کند.”!
شمع دانی دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت: ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
خدا دئیگه خودت میبینی همه چیز چینی شده
دور دست خاطره ها
انشب کنار پنجره,تنها کنار عکس
دریا کشیده بود خودش را کنار عکس
دریا رسیده بود لب اسمان او
وقتی که بود محو تماشا کنار عکس
دریا دوید و پنجره هایش که بسته بود
شد ناگهان چو عقده او,(وا) کنار عکس
دریا دوید و پنجره هایش وسیع شد
دریا دوید و دید خودش را کنار عکس
باران گرفته بود,و تا رد شدبهار
دامن گرفته بود به بالا کنار عکس
باران گرفته بود و زمان ایستاده بود
در چار چوب قاب شدن ها کنار عکس
دنیا وفا نکرد و بهار تورا گرفت
از چشم های ابی تو کنار عکس
دنیا وفا نکرد و پدر,رفت ورفت ورفت
تا دور دست خاطره ها _ تا کنار عکس _
تعداد صفحات : 2