چه تلاش بیفایده ای؛
خودش رو از قرصهای آرام بخش پر کرده بود ،
آن که قلبش رو از یاد خدا خالی کرده بود ...
منبع :یک گیله مرد
از خدا خواستم درد های مرا برطرف کند خدا گفت این کار من نیست
کار تو می باشد که دردها را رها کنی
از خدا خواستم به فرزند معلول من سلامتی بدهد خدا گفت نه روح ابدی است
ولی بدن وجسم موقتی هستند
از خدا خواستم که به من صبر عطا فرماید خدا گفت صبر محصول درد و رنج است
و عطا شدنی نیست بلکه یاد گرفتنی است
از خدا خواستم مرا از درد ها رها کند خدا گفت درد و عذاب تو را از علایق
دنیوی دور و به من نز دیکتر میکند
از خدا خواستم که معنویت مرا رشد دهد تو خودت بایستی رشد کنی
ولی من تو را هرس می کنم تا پر بارت کنم
از خدا خواستم به من کمک کند تا دیگران را دوست داشته باشم همانطور
که تو مرا دوست داری خدا گفت آفرین
بالاخه نکته را بدست اوردی
خدایــــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــــــــا . . .
وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،
نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛
و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .
پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،
تا تمام آشفتگی ها و سردرگمي هايم ،
در حضور امن و گرمِ تو ،
به آرامی ذوب شوند و از ميان بروند . . .
______________________________________________
خوشا ان بنده با عهد و پیمان که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه چو باز اید نیاز آرد به درگاه
بنالد گاهی از سوز گدازی بمالد بر زمین روی نیازی
بجوشد بحر الطاف خدایی زگرداب غمش بخشد رهایی
دل من مخزن اسرار خود کن چو شمعش روشن ز انوار خود کن
رهی بنمایم از شمع معانی مرا روشن کن اسرار نهانی